- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون گرفتند ره کوی شهادت در پیش زمرۀ خیل اسیران به هزاران تشویش
2 هر یکی نعش شهیدی به بر آورد چو جان کرد با همدم خود شرح پریشانی خویش
3 زان میان زینب دلسوخته با ناله و زار از ستمکاری آن طایفۀ کافرکیش
4 روی بر پای برادر بنهاد از سر شوق گفت کی سینۀ مجروح مرا مرهم ریش
5 به چه عضو تو زنم بوسه نداند چه کند بر سر سفرۀ سلطان چو نشنید درویش
6 این تویی با من و غوغای رقیبان از پس وین منم بی تو گرفته ره صحرا در پیش
7 تو سفر کردی و در کار دلآزاری من آسمان تیر جفا پاک بپرداخت ز کیش
8 هجر با صبر من آن کرد که بادی به غبار خصم با جان من آن کرد که سیلی به حشیش
9 تو و من بعد نگهداری این قوم عزیز من و من بعد پرستاری این جمع پریش
10 چارۀ هجر شکیب است و لیکن چه کنم که بود درد فراق توام از حوصله پیش