چون از جلال الدین محمد مولوی مثنوی معنوی 29

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

چون رسیدند آن نفر نزدیک او

1 چون رسیدند آن نفر نزدیک او بانگ بر زد هی کیانید اتقو

2 با ادب گفتند ما از دوستان بهر پرسش آمدیم اینجا بجان

3 چونی ای دریای عقل ذو فنون این چه بهتانست بر عقلت جنون

4 دود گلخن کی رسد در آفتاب چون شود عنقا شکسته از غراب

5 وا مگیر از ما بیان کن این سخن ما محبانیم با ما این مکن

6 مر محبان را نشاید دور کرد یا بروپوش و دغل مغرور کرد

7 راز را اندر میان آور شها رو مکن در ابر پنهانی مها

8 ما محب و صادق و دل خسته‌ایم در دو عالم دل به تو در بسته‌ایم

9 فحش آغازید و دشنام از گزاف گفت او دیوانگانه زی و قاف

10 بر جهید و سنگ پران کرد و چوب جملگی بگریختند از بیم کوب

11 قهقهه خندید و جنبانید سر گفت باد ریش این یاران نگر

12 دوستان بین کو نشان دوستان دوستان را رنج باشد همچو جان

13 کی کران گیرد ز رنج دوست دوست رنج مغز و دوستی آن را چو پوست

14 نی نشان دوستی شد سرخوشی در بلا و آفت و محنت‌کشی

15 دوست همچون زر بلا چون آتشست زر خالص در دل آتش خوشست

عکس نوشته
کامنت
comment