- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون رسیدند آن نفر نزدیک او بانگ بر زد هی کیانید اتقو
2 با ادب گفتند ما از دوستان بهر پرسش آمدیم اینجا بجان
3 چونی ای دریای عقل ذو فنون این چه بهتانست بر عقلت جنون
4 دود گلخن کی رسد در آفتاب چون شود عنقا شکسته از غراب
5 وا مگیر از ما بیان کن این سخن ما محبانیم با ما این مکن
6 مر محبان را نشاید دور کرد یا بروپوش و دغل مغرور کرد
7 راز را اندر میان آور شها رو مکن در ابر پنهانی مها
8 ما محب و صادق و دل خستهایم در دو عالم دل به تو در بستهایم
9 فحش آغازید و دشنام از گزاف گفت او دیوانگانه زی و قاف
10 بر جهید و سنگ پران کرد و چوب جملگی بگریختند از بیم کوب
11 قهقهه خندید و جنبانید سر گفت باد ریش این یاران نگر
12 دوستان بین کو نشان دوستان دوستان را رنج باشد همچو جان
13 کی کران گیرد ز رنج دوست دوست رنج مغز و دوستی آن را چو پوست
14 نی نشان دوستی شد سرخوشی در بلا و آفت و محنتکشی
15 دوست همچون زر بلا چون آتشست زر خالص در دل آتش خوشست