- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
وقتی به جهل جوانی بانگ بر مادر زدم، دل آزرده به کنجی نشست و گریان همیگفت: مگر خردی فراموش کردی که درشتی میکنی؟ ,
2 چه خوش گفت زالی به فرزند خویش چو دیدش پلنگ افکن و پیل تن
3 گر از عهد خردیت یاد آمدی که بیچاره بودی در آغوش من
4 نکردی در این روز بر من جفا که تو شیرمردی و من پیرزن