-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی
2 با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟ با روی تو من صبر نمایم به چه پشتی؟
3 بر خاک سر کوی تو یک روز بگریم زان گونه که بیرون نتوان رفت به کشتی
4 دانم که: حسابی نبود روز قیامت او را که بدین حال تو امروز بکشتی
5 پیش که توان برد خود این غصه؟ که پیشت صد قصه نبشتم که جوابی ننبشتی
6 از خوی تو بس گل که به خونابه سرشتم تا خود تو بدین خوی و نهاد از چه سرشتی؟
7 در خاطر خود جز تو خیالی نگذارد آنرا که تو یکروز به خاطر بگذشتی
8 ای دل، که همی جویی ازین دام رهایی آن روز که گفتیم چرا باز نگشتی؟
9 چون اوحدی از قامت او درد همی چین کین میوهٔ آن شاخ بلندست که کشتی