1 وقتی دل دوستان به جنگ آزارند چندانکه نه جای آشتی بگذارند
1 دوش بی روی تو آتش به سرم بر میشد و آبی از دیده میآمد که زمین تر میشد
2 تا به افسوس به پایان نرود عمر عزیز همه شب ذکر تو میرفت و مکرر میشد
1 حاکم ظالم به سنان قلم دزدی بیتیر و کمان میکند
2 گله ما را گله از گرگ نیست این همه بیداد شبان میکند
1 بسم از هوا گرفتن که پری نماند و بالی به کجا روم ز دستت که نمیدهی مجالی
2 نه ره گریز دارم نه طریق آشنایی چه غم اوفتادهای را که تواند احتیالی
1 بگذشت و چه گویم که چه بر من بگذشت سیلاب محبتم ز دامن بگذشت
2 دستی به دلم فرو کن ای یار عزیز تا تیر ببینی که ز جوشن بگذشت
1 عشقبازی نه من آخر به جهان آوردم یا گناهیست که اول من مسکین کردم
2 تو که از صورت حال دل ما بیخبری غم دل با تو نگویم که ندانی دردم