- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کی بی توام نظاره به چشم آشنا شود؟ بنمای روی خود که مرا دیده وا شود
2 سوی در تو کعبه روان پی نمیبرند گر سنگشان به زیر قدم توتیا شود
3 نرگس دهد پیاله خالی به دست تو از بس که پیش چشم تو بی دست و پا شود
4 یکرنگم آنچنان که به شمشیر آفتاب باور مکن که روز من از شب جدا شود
5 افتد ز اضطراب دل من در اضطراب پهلوی من، به بزم تو آن را که جا شود
6 بر روی دوستان به نظر زندهام چو شمع میرم، اگر به هم مژهام آشنا شود
7 بیرون شدم ز بزم تو از حرف بوالهوس مرغ از چمن رمیده ز رشک صبا شود