دل را کی آن طاقت بود کز فکر جانان از کلیم غزل 333

کلیم

کلیم

کلیم

دل را کی آن طاقت بود کز فکر جانان بگذرد

1 دل را کی آن طاقت بود کز فکر جانان بگذرد با یک جهان لب‌تشنگی از آب حیوان بگذرد

2 من راه هجران را بخود هرگز نمی دادم ولی آتش ره خود واکند چون از نیستان بگذرد

3 هر کس که بیند حال من داند که هجران دیده ام آری خرابی ظاهرست آنجا که طوفان بگذرد

4 بیتو سر شکم بر کنار از بسکه ریزد چشم تر دامان من گر بفشری آب از گریبان بگذرد

5 هر موی بر اعضای من کوکو زند چون فاخته هر گاه در دل یاد آن سر و خرامان بگذرد

6 خواهم شب و روز توی خورشید و ماه روشنی کاین تیره‌روزی بس شود شب‌های هجران بگذرد

7 خاک ره شاه‌جهان تاج سر خود می‌کنم تا فرق بخت من کلیم از اوج کیهان بگذرد

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر