-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل را کی آن طاقت بود کز فکر جانان بگذرد با یک جهان لبتشنگی از آب حیوان بگذرد
2 من راه هجران را بخود هرگز نمی دادم ولی آتش ره خود واکند چون از نیستان بگذرد
3 هر کس که بیند حال من داند که هجران دیده ام آری خرابی ظاهرست آنجا که طوفان بگذرد
4 بیتو سر شکم بر کنار از بسکه ریزد چشم تر دامان من گر بفشری آب از گریبان بگذرد
5 هر موی بر اعضای من کوکو زند چون فاخته هر گاه در دل یاد آن سر و خرامان بگذرد
6 خواهم شب و روز توی خورشید و ماه روشنی کاین تیرهروزی بس شود شبهای هجران بگذرد
7 خاک ره شاهجهان تاج سر خود میکنم تا فرق بخت من کلیم از اوج کیهان بگذرد