دهری که از او کام روا نیست از قصاب کاشانی غزل 221

قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

قصاب کاشانی

دهری که از او کام روا نیست چه حاصل

1 دهری که از او کام روا نیست چه حاصل یاری که در او مهر و وفا نیست چه حاصل

2 اینجا است که هر دل‌شده بیمار هوایی است درد است فراوان و دوا نیست چه حاصل

3 گیرم که به ظلمات رسیدی چو سکندر قسمت چو تو را آب بقا نیست چه حاصل

4 گیرم که سراپای تو گوهر شد و معدن چون در دل سخت تو سخا نیست چه حاصل

5 عمامه به سر، خرقه به بر، سبحه در انگشت چون روی دلت سوی خدا نیست چه حاصل

6 داری چو دل آیینه اقلیم‌نمایی اما چو در او نور صفا نیست چه حاصل

7 بر سر نزدم از غم او پنجه خونین زین باغ گلی بر سر ما نیست چه حاصل

8 از تیره‌دلی راه به زلف تو نبردم ما را به سر این بال هما نیست چه حاصل

9 قصاب سراپای نگارم همه نیکو است در فکر من بی‌سروپا نیست چه حاصل

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر