1 هر چه کردی نیک و بد فردا به پیشت آورند بی شک ای مسکین اگر در دل نداری آوَری
1 هر چند در صناعت نقش و علوم شعر جز مر تو را روا نبود سرفراشتن
2 اوصاف خویشتن نتوانی به شعر گفت تمثال خویشتن نتوانی نگاشتن
1 بر پیلگوش قطرهٔ باران نگاه کن چون اشک چشم عاشق گریان همی شده
2 گویی که پرّ باز سپید است برگ او منقار باز ، لؤلؤ ناسفته بر چده
1 ای برکشیده منظره و کاخ تا سهیل برده به برج گاو سر برج و کنگره
2 از پنجره تمام نگاه کن به بوستان کان خانهٔ مقام تو را نیست پنجره