1 هر چه بینی نعمت الله بود به از این خود حکایتی نبود
2 ذوق ما را چو غایتی نبود بحر ما را نهایتی نبود
3 که شنیده ولی سرمستی همچو او در ولایتی نبود
4 گفتهٔ عارفان به جان بشنو به از این خود حکایتی نبود
1 پادشاه و پادشاهی ما و درویشی ما عاقلان و آشنائی ما و بی خویشی ما
2 در میان عشقبازان ما کمیم از هر یکی از کمی ماست در عالم همه بیشی ما
1 حضرت او را به او بینیم ما لاجرم او را نکو بینیم ما
2 آب چشم ما به هر سو رو نهاد غرق دریا مو به مو بینیم ما
1 در محیط عشق ما گوهر طلب هفت دریا را نجو دیگر طلب
2 عود دل در مجمر سینه بسوز آنچنان عودی در این مجمر طلب