- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 هر چه آید ز شیخ ای دانا همچنان دان ز حق که نیست جدا
2 هرچه آلت کند ز شخص بدان مارمیت اذ رمیت را برخوان
3 گفت یزدان که احمد مختار هست آلت منم از او برکار
4 هرچه آید از او مبین ازوی کو ز خود مرده است و از من حی
5 جنبش تیشه باشد از نجار حرکات پیمبر از جبار
6 چشم بگشا اگر نئی اعمی اولیا را جدا کن از اعدا
7 اولیا گوهرند و اعدا سنگ اولیا صافی اند و اعدا رنگ
8 گوهر و سنگ را یکی مشمر فرق میکن اگر نئی چون خر
9 اولیا نور محض و اعدا کور اولیا آب عذب و اعدا شور
10 وصفشان در زبان کجا گنجد بحر در ناودان کجا گنجد
11 سر حق است هر ولی بجهان بیگمان سر بود ز عام نهان
12 سر مخلوق چون نهان باشد سر خالق بدان چسان باشد
13 گر شوی آگه ازولی خدا دانکه گردی تو جان ارض و سما
14 مغز هستی و نیستی باشی نور بر جمله همچو خور پاشی
15 هرکشان دید او از ایشان است نیست بیگانه بل ز خویشان است
16 هم ولی را ولی تواند دید مصطفی را علی تواند دید
17 زاغ را هیچ بلبلی نگزید زانکه ناجنس جنس را ن س زید
18 زین نسق در میان سخنها رفت تا که شد ماجرا ز گفتن زفت
19 آخر کار شد مرا معلوم که نگردد بگفت این مفهوم
20 سخن و گفتگو حجاب ره است در ره وصل گفتگو تبه است
21 گفتگو هستی است و آن پرده است هر که هستی گزید او مرده است
22 گفتگوئی که آن ز هستی نیست غیر ذوق و صفا و مستی نیست
23 آن چنان گفت نادرست بدان بشنو این را ز حق نه ز ادمیان
24 نی که هرچه پ ری زده گوید از بدو نیک هر طرف پوید
25 همه گویند قول و فعل پری است آن مسلمان ازاین دو سخت بری است
26 همچنین چون کسی شراب خورد بر زبان لفظهای فحش برد
27 همه گویند کو نمی گوید آن سخنها ز باده میروید
28 بادۀ حق که اصل مستی هاست آفت تار و پود هستی هاست
29 چون کسی مس ت از آن شراب شود تو یقین دانکه بس خراب شود
30 هستی کوه او کهی گردد گاه بیخود شود گهی گردد
31 گردش و بیخودیش یک باشد زانکه آن خمر هر سوش پاشد
32 گاه مستی اگر سخن گوید همه از سکر امر کن گوید
33 نبود او میان آن گفتن همچو فعلی که زاید از خفتن
34 مرد در خواب نیک و بد چو کند دست بر زانوی ندم نزند
35 زانکه او نیست اندر آن مختار بی وی آمد از او چنان کردار
36 رمز گفتم اگر بود خردت سوی باقی این سخن بردت
37 این سخن را نه حد بود نه کران آن بگو کان شه زمین و زمان
38 گفت کز موعظه نفس کم زن دم مزن ور زنی زمن دم زن
39