- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بی روی دل افروزت عمرم به چه کار آید با لعل جهان سوزت جان در چه شمار آید
2 شد کشتی عمر من در بحر هوایت غرق هیهات که آن کشتی روزی به کنار آید
3 هم بوی بهار آید از چین سر زلفت در باغ سحرگاهان چون باد بهار آید
4 آن لحظه که تو برقع از چهره براندازی در دیده مشتاقان گل راست چو خار آید
5 دل شد ز دیار خود و اکنون به دیاری نیست باشد که ز کوی تو روزی به دیار آید
6 روزی که نباشم من، از خاک من غمگین باشد ورقش خونین هر گل که به بار آید
7 بر جان جلال از غم هر لحظه منه باری کآن عاشق مسکین هم روزیت به کار آید