بی روی دل افروزت عمرم به چه از جلال عضد غزل 125

جلال عضد

آثار جلال عضد

جلال عضد

بی روی دل افروزت عمرم به چه کار آید

1 بی روی دل افروزت عمرم به چه کار آید با لعل جهان سوزت جان در چه شمار آید

2 شد کشتی عمر من در بحر هوایت غرق هیهات که آن کشتی روزی به کنار آید

3 هم بوی بهار آید از چین سر زلفت در باغ سحرگاهان چون باد بهار آید

4 آن لحظه که تو برقع از چهره براندازی در دیده مشتاقان گل راست چو خار آید

5 دل شد ز دیار خود و اکنون به دیاری نیست باشد که ز کوی تو روزی به دیار آید

6 روزی که نباشم من، از خاک من غمگین باشد ورقش خونین هر گل که به بار آید

7 بر جان جلال از غم هر لحظه منه باری کآن عاشق مسکین هم روزیت به کار آید

عکس نوشته
کامنت
comment