مرا به آبلهٔ پا چه مشکل افتادست از بیدل دهلوی غزل 633

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

مرا به آبلهٔ پا چه مشکل افتادست

1 مرا به آبلهٔ پا چه مشکل افتادست که تا قدم زده‌ام پای بر دل افتادست

2 به قدر سعی دراز است راه مقصد ما وگرنه در قدم عجز منزل افتادست

3 نفس نمانده و من می‌کشم کدورت جسم گذشته لیلی وکارم به محمل افتادست

4 امید گوهر دیگر ازین محیط کراست همین بس است‌که‌گردی به ساحل افتادست

5 چو سروگرچه نداربم طواف آزادی رسیده‌ایم به پایی که در گل افتادست

6 تو درکناری و ما بیخبر، علاجی نیست فروغ شمع تو بیرون محفل افتادست

7 به غیر نفی چه اثبات می‌توان‌کردن طلسم هستی ما سخت باطل افتادست

8 زسنگ جوش شرر بین و ناله خرمن کن که زیر خاک هم آتش به حاصل افتادست

9 تبسم که به خون بهار تیغ کشید که خنده بر لب‌گل نیم بسمل افتادست

10 نه نقش پاست‌ که در وادی طلب پیداست ز کاروان جرسی چند بیدل افتادست

عکس نوشته
کامنت
comment