چه گویم با کسی راز دل دیوانه از اسیر شهرستانی غزل 18

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

چه گویم با کسی راز دل دیوانه خود را

1 چه گویم با کسی راز دل دیوانه خود را که خوابم می برد گر سرکنم افسانه خود را

2 سرانجام خیال توتیای غیرتی دارم به چشم خود کشم خاکستر پروانه خود را

3 غبار خاطرم خوش گریه آلود است می خواهم به سیل اضطراب دل دهم ویرانه خود را

4 ندارم سجده ای کز عهده خجلت برون آیم سرکوی وفا یعنی عبادتخانه خود را

5 کجا صد روزگار از عهده موجی برون آید جلو ریزی دهم گر گریه مستانه خود را

6 نمی دانم کجا پیدا کنم چندان دل دعوی بیارایم اگر از بهر او کاشانه خود را

7 اسیر امشب نمی دانم چه گفتم یا چه ها کردم دل دیوانه خود را دل دیوانه خود را

عکس نوشته
کامنت
comment