1 چادر چه عطا کرد به من دلبر من افکند ز مهر سایه اندر سر من
2 زین پس سزد ار دست تولا بزند خورشید فلک به ریشه چادر من
1 در این زمانه که یکسر جهانیان خرسند ز چیست ملت اسلام گشته خوار و نژند
2 جهانیان همه گشتند انجمن وین قوم اگر خود انجمنی داشتند بپراکند
1 دی در هوای صحبت یاران غمگسار زی بوستان شدم بتماشای لاله زار
2 دیدم گل و بنفشه و نسرین و یاسمن پژمرده و نگون و پریشان و سوگوار
1 چو در خواب شد دیده پاسبانها نوای درای آمد از کاروانها
2 به محمل گزیدند جا خوبرویان به تنها دمیدند گفتی روانها