- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه گهرها به عوض بر سر دریا افشاند قطرهای چند اگر ابر ز دریا برداشت
2 چون قلم خوانده شود راز دل از نقش پیام در سر کوی تو نتوان قدم از جا برداشت
3 خوش به دشنام تو آمیخته چون شهد به شیر از لبت کام خود اعجاز مسیحا برداشت
4 هست چشمی که بر احوال دلم گریه کند سینه هر زخم که از تیغ تمنا برداشت
5 تا خس و خار درین بادیه مجنون شدهاند ناقه کیست که دیگر ره صحرا برداشت؟
6 آن سیهروز فراقم که قضا صبح ازل روز من دید و سواد شب یلدا برداشت
7 بزم وصل است و حریفان همه خمیازهکشند نتوان چشم چو پیمانه ز مینا برداشت
8 مژهام نقش تو بست آنقدر امشب که فلک اطلس آورد به بالینم و دیبا برداشت
9 میتوانم نظر از هر دو جهان بست ولی نتوانم دل از آن نرگس شهلا برداشت
10 شاد گشتیم که خضر ره پروانه شدیم که پی شعله ز داغ جگر ما برداشت
11 قدسی امروز ز هر روز گرفتارترست عشق تا باز که را سلسله از پا برداشت؟