- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مرا که روی (تو) باید بگلستان چه کنم ز باغ و سبزه چه آید، ببوستان چه کنم
2 گرم ز صحبت جانان بآستین رانند نهاده ام سر خدمت بر آستان، چه کنم
3 چو دل نباشد و دلبر بود بدست خوشست کنون که دلبر و دل رفت این زمان چه کنم
4 هر آنچه طاقت من بود کردم اندر عشق ولی ز دوست صبوری نمی توان، چه کنم
5 دلم بخواست که جان را فدای دوست کند ولیک لایق آن دوست نیست جان، چه کنم
6 بخواست جان ز من و باز گفت بخشیدم مرا چو سود ندارد ترا زیان، چه کنم
7 چو گفتمش که بیا نزد من زمانی، گفت که من بحکم رقیبانم ای فلان، چه کنم
8 گرم بدست فتد آن شکرستان روزی زمن مپرس که با آن لب و دهان چه کنم
9 شکایتم ز فراق وی اختیاری نیست ولی خموش نمی ماندم زبان، چه کنم
10 ز کوی او نروم همچو سیف فرغانی بباغ کردم بهر گل آشیان، چه کنم
11 بیاد جانان تا زنده ام همین گویم مرا که (روی تو) باید بگلستان چه کنم