در تابش خورشیدش از جلال الدین محمد مولوی غزل 621

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

در تابش خورشیدش رقصم به چه می‌باید

1 در تابش خورشیدش رقصم به چه می‌باید تا ذره چو رقص آید از منش به یاد آید

2 شد حامله هر ذره از تابش روی او هر ذره از آن لذت صد ذره همی‌زاید

3 در هاون تن بنگر کز عشق سبک روحی تا ذره شود خود را می‌کوبد و می‌ساید

4 گر گوهر و مرجانی جز خرد مشو این جا زیرا که در این حضرت جز ذره نمی‌شاید

5 در گوهر جان بنگر اندر صدف این تن کز دست گران جانی انگشت همی‌خاید

6 چون جان بپرد از تو این گوهر زندانی چون ذره به اصلش شد خوانیش ولی ناید

7 ور سخت شود بندش در خون بزند نقبی عمری برود در خون موییش نیالاید

8 جز تا به چه بابل او را نبود منزل تا جان نشود جادو جایی بنیاساید

9 تبریز ز برج تو گر تابد شمس الدین هم ابر شود چون مه هم ماه درافزاید

عکس نوشته
کامنت
comment