چه نیکو گفت با گردن‌کشی سر در گریبانی از کلیم غزل 563

کلیم

کلیم

کلیم

چه نیکو گفت با گردن‌کشی سر در گریبانی

1 چه نیکو گفت با گردن‌کشی سر در گریبانی که ما را نیز در میدان دلتنگی‌ست جولانی

2 ز بی‌برگی متاع خانه من نیست غیر از این به جز بلبل نباشد آشیان را برگ و سامانی

3 گل رخساره‌ات آب دگر دارد، سرت گردم به رویت بوده امشب باز حیران چشم گریانی

4 گریبان‌گیر من شد آشنایی، وادی‌ای خواهم که از بیگانگی خارش نگیرد طرف دامانی

5 هزارم عقده پیش آمد به راه ناامیدی هم درین وادی سرابی را ندیدم بی‌نگهبانی

6 بگردان گرد هر مویت، دل و جان اسیران را که امشب بهر زلفت دیده‌ام خواب پریشانی

7 به زیر سنگ طفلان شد تن دیوانه پوشیده جنون خلقت ز خارا داد هرجا دید عریانی

8 چو در گلشن نشینی شاخ گل در گوشه بزمت نشیند منفعل از خویش چون ناخوانده مهمانی

9 سپند از گرمی آتش نبیند آنچه می‌بیند کلیم از آب حیوان تغافل تا برد جانی

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر