-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن چه مشک است که در طرّه پرچین دارد وان چه حسن است که در طرّه مشکین دارد
2 همچو خورشید ز دورش نتوان دید از آنک که چو خورشید به تنها شدن آیین دارد
3 گرنه او را هوس قصد من مسکین است سر چرا با من دل سوخته سنگین دارد
4 چون به بالین من آید همه عالم گویند کاین گدا بین که چنان شمع به بالین دارد
5 آفتاب از کف پایت همه جا سرمه کشید زان سبب نور تو در چشم جهان بین دارد
6 بگذرد بر من و رحمت نکند بر حالم همه دانند که قصد من مسکین دارد
7 تا به آخر نفس از دل نرود نقش رخت زان که داغ نظر دور نخستین دارد
8 عالمی شد همه شوریده او چون فرهاد تا چه شور است که در شکر شیرین دارد
9 با دل و دین به سر کوی بلا رفت جلال وین زمان در غم او نه دل و نه دین دارد