1 [چه] موجب است که با ما بجز جفا نکنی؟ چه دیده ای که نگاهی به سوی [ما] نکنی؟
2 به زیر سایه زلف تو آمدم زنهار! که همچو ذرّه سراسیمه ام رها نکنی
1 مدّعی در عشق او گر طعنه زد بر من چه باک طالبان دوست را از طعنه دشمن چه باک
2 دل سیاهی را که دارد جامه پاک از طعنه نیست لاله را از ده زبانی کردن سوسن چه باک
1 چو سلطان فلک را بار بشکست مه من ماه را بازار بشکست
2 ز شادروان چو گل بیرون خرامید ز حسرت در دل گل خار بشکست
1 روز اوّل که به چشمت نظر افتاد مرا وای از چشم تو زان باده که در داد مرا
2 چشم مست تو چو بنیاد خرابی بنهاد دست جور تو برافکند ز بنیاد مرا