1 هوس جنونزدهٔ نفس به کدام جلوه کمین کند چو سحر به گرد عدم تند که تبسم نمکین کند
2 ز چه سرمه رنج ادب کشم که خروش جنون حشم به هزار عرصهکشد الم نفسیکه پردهنشینکند
3 ز خموشی ادب امتحان، به فسردگی نبریگمان که کمند نالهٔ عاشقان، لب برهم آمده چین کند
4 سر بینیازی فکر را به بلندیی نرساندهام که به جز تتبع نظم من، احدی خیال زمین کند
5 زفسون فرصت وهم و ظن، بگداخت شیشهٔ ساعتم که غبار دل به هم آرد و طلب شهور و سنین کند
6 ز بهار عبرت جزوکل، بهگشاد یک مژه قانعم چهکم است صیقلی از شرر،که نگاه آینهبینکند
7 پی عذر طاقت نارسا، برو آنقدرکه کشد دلت ته پاست منزل رهرویکه به پشت آبله زینکند
8 نه بقاست مایهٔ فرصتی، نه نفس بهانهٔ شهرتی به خیال خنده زندکسیکه تلاش نقش نگینکند
9 چقدر در انجمن رضا، خجل است جرأت مدعا که دل از فضولی نارسا، هوس چنان و چنینکند
10 ز حضور شعلهٔ قامتی، ز خیال فتنه علامتی نرسیدهام به قیامتی، که کسی گمان یقین کند
11 به چه ناز سجده اداکند، به در تو بیدل هیچکس که به نقش پا برد التجا و خطی نیاز جبین کند
دیدگاهها **