1 چه عشقست این که در دل شد؟ کزو پایم درین گل شد
2 به بند او در افتادم کشیدم بند و مشکل شد
3 چه شربت بود عشق او؟ که جان را زهر قاتل شد
4 قیامت بیند آن دستی کز آن قامت حمایل شد
5 چو با آیینهٔ خاطر جمال او مقابل شد
6 هر آن نقشی که بر دل بد نهفته گشت و باطل شد
7 ازو من سایهای بودم به نور آن سایه زایل شد
8 مریدی را مرادی بد ازان دلدار حاصل شد
9 ریاضت اوحدی میبرد که این درویش واصل شد