1 کدام لطف که در شأن ما نکرد ایزد به صد زبان نتوانم که شکر آن گویم
2 اگر نه در دل من یاد او بود شب و روز ز دل نفور شدم دست ازو فرو شویم
3 به هرکه درنگرم لطف او همی بینم مراد خویش همان به بود کزو جویم
1 جز شب وصل تو جانا که کند چارهٔ ما خود نگویی چه کند خستهٔ بیچارهٔ ما
2 مدّتی تا دل سرگشته به عالم گشتست تا چه شد حال دل خستهٔ آوارهٔ ما
1 ای دیده در دو دیده جانم خیال تست سودای خاطرم ز سر زلف و خال تست
2 ای باد صبحدم بگذر سوی آن نگار از من ببر پیام که آنجا مجال تست
1 ای خجل از شرم رویت آفتاب وی ز تاب هجر تو دلها کباب
2 آتش دل را دوا می خواستم از طبیب و صبر فرمودم جواب