1 کدام لطف که در شأن ما نکرد ایزد به صد زبان نتوانم که شکر آن گویم
2 اگر نه در دل من یاد او بود شب و روز ز دل نفور شدم دست ازو فرو شویم
3 به هرکه درنگرم لطف او همی بینم مراد خویش همان به بود کزو جویم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 من دلداده ندارم به غم عشق دوا چاره ی درد من خسته بجو بهر خدا
2 من سودازده در عشق تو سرگردانم همچو زلف تو به گرد رخ تو، بی سر و پا
1 چو در فراق تو یک دم نمی توانم ساخت بگو که نرد هوس با تو چون توانم باخت
2 فراق روی تو ما را چنان نزار فکند که هر که دید مرا از خیال وانشناخت
1 دلبرا تا کی زنی بر جان ما تیغ جفا بگذر از این رسم جانا مگذر از راه وفا
2 ترک چشم مست ما چندم جفا بر جان کند من بلا تا کی کشم از دست آن ترک خطا
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به