1 از عشق مجاز گویمت چیست غرض زان چاشنی عشق حقیقیست غرض
2 از جلوهٔ حسن دوست در روی نکو تعلیم طریق عشقبازیست غرض
1 اگر فضل خدای ما بجنبش جا دهد ما را بعشق او دهیم از جان و دل فردوس اعلا را
2 بآب چشم و رنگ زرد و داع بندگی بر دل که در کاراست ما را نیست حاجت حقتعالی را
1 شبی رو بحق آر ای جان مخسب بنال از غم درد پنهان مخسب
2 ترا چارهٔ باید از بهر درد بسوز شبش ساز درمان مخسب
1 تجلی چون کند دلبر کنم شکران تجلی را تسلی چون دهد ازخود نخواهم آن تسلی را
2 بسوزد در تجلی و نسازد با تسلی دل ببخشدگر تسلی جان دهم آن جان تجلی را