1 دل چیست که بی روی تو از درد تپیدن چون آب ز آیینه توان ناله شنیدن
2 بیچاک جگر رمز محبت نشود فاش خط عرضه دهد نامهٔ عاشق به دریدن
3 تسلیم همان شاهد اقبال وصولست افتادگی از میوه دهد بوی رسیدن
4 راحت طلبی سر شکن چین جبین باش کس ره نتواند به دم تیغ بریدن
5 از دل به تغافل زدنش بیسببی نیست چیزی به نظر دارد از آیینه ندیدن
6 بیساختهٔ ناز تو بس مست غرور است می میکشد از رنگ حنا دست کشیدن
7 زین مزرعه، خجلت ثمر حاصل خویشم تبخال چه تخم آورد از شوق دمیدن
8 پیری هوس جرأت جولان نپسندد ما را دو سهگام آنسوی پا برد خمیدن
9 جز اشک پریشان قدم من نتوان یافت آن دانه که از ریشه برد پیش دویدن
10 بیدل همه معنی نظران پنبه به گوشند من نیز شنیدم سخنی از نشنیدن