-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنچهدر بالطلب رقص است، در دل آتش است همچو شمع اینجا زسرتا پای بسملآتش است
2 از عدم دوری، جهانی را به داغ وهم سوخت محو دریا باش، ایگوهر! که ساحل آتش است
3 یک قلم چون تخم اشک شمع آفت مایهایم کشت ماچندانکه سیراباست حاصلآتش است
4 کلفت واماندگی شد برق بنیاد چنار با وجود بیبریها پای درگل آتش است
5 در شکنج زندگی میسوزدم یاد فنا نیم بسمل را تغافلهای قاتل آتش است
6 میرویم آنجاکهجز معدومگشتن چاره نیست کاروانها خار و خس دربار و منزل آتش است
7 میگدازد جوهر شرم از هجوم احتیاج ایکرم معذور در بنیاد سال آتش است
8 از تپشهای پر پروانه میآید بهگوش کاشنای شمع را بیرون محفل آتش است
9 هر دو عالم لیلی بیپرده است، اما چه سود غیرت مجنون ما را نام محمل آتش است
10 زندگی بیدل دلیل منزل آرام نیست چون نفس درزیرپا دل دارم و دل آتش است