- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آن چه شعله است کزان راهگذار میآید یا چه برقیست که دایم بهنظر میآید
2 ظلماتیست جهانگیرکه چون سیل روان مژده آب حیاتش ز اثر میآید
3 زادهٔ فکر من است این که پس از چندین قرن به سفررفته و اکنون زسفر میآید
4 دیده بگشای و در آغوش بگیرش کز مهر پسری بر سر بالین پدر میآید
5 اگر این فتنه گری زان خط سبز است چه باک خوش بود فتنه گر از دور قمر میآید
6 پا و سر میشکند راه خرابات ولی مرد وارسته ازبن راه بسر میآید
7 ای دل از کو تهی دست طلب شکوه مدار صبرکن عاقبت آن نخل بهبر میآید
8 هرکجا بگذرد آن سرو خرامنده بهار خاک راهش به نظرکحل بصر میآید