در دلت چیست از جلال الدین محمد مولوی غزل 2868

جلال الدین محمد مولوی

آثار جلال الدین محمد مولوی

جلال الدین محمد مولوی

در دلت چیست عجب که چو شکر می‌خندی

1 در دلت چیست عجب که چو شکر می‌خندی دوش شب با کی بدی که چو سحر می‌خندی

2 ای بهاری که جهان از دم تو خندان است در سمن زار شکفتی چو شجر می‌خندی

3 آتشی از رخ خود در بت و بتخانه زدی و اندر آتش بنشستی و چو زر می‌خندی

4 مست و خندان ز خرابات خدا می‌آیی بر شر و خیر جهان همچو شرر می‌خندی

5 همچو گل ناف تو بر خنده بریده‌ست خدا لیک امروز مها نوع دگر می‌خندی

6 باغ با جمله درختان ز خزان خشک شدند ز چه باغی تو که همچون گل‌تر می‌خندی

7 تو چو ماهی و عدو سوی تو گر تیر کشد چو مه از چرخ بر آن تیر و سپر می‌خندی

8 بوی مشکی تو که بر خنگ هوا می‌تازی آفتابی تو که بر قرص قمر می‌خندی

9 تو یقینی و عیان بر ظن و تقلید بخند نظری جمله و بر نقل و خبر می‌خندی

10 در حضور ابدی شاهد و مشهود تویی بر ره و ره رو و بر کوچ و سفر می‌خندی

11 از میان عدم و محو برآوردی سر بر سر و افسر و بر تاج و کمر می‌خندی

12 چون سگ گرسنه هر خلق دهان بگشاده‌ست تویی آن شیر که بر جوع بقر می‌خندی

13 آهوان را ز دمت خون جگر مشک شده‌ست رحمت است آنک تو بر خون جگر می‌خندی

14 آهوان را به گه صید به گردون گیری ای که بر دام و دم شعبده گر می‌خندی

15 دو سه بیتی که بمانده‌ست بگو مستانه ای که تو بر دل بی‌زیر و زبر می‌خندی

عکس نوشته
کامنت
comment