- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 در دلت چیست عجب که چو شکر میخندی دوش شب با کی بدی که چو سحر میخندی
2 ای بهاری که جهان از دم تو خندان است در سمن زار شکفتی چو شجر میخندی
3 آتشی از رخ خود در بت و بتخانه زدی و اندر آتش بنشستی و چو زر میخندی
4 مست و خندان ز خرابات خدا میآیی بر شر و خیر جهان همچو شرر میخندی
5 همچو گل ناف تو بر خنده بریدهست خدا لیک امروز مها نوع دگر میخندی
6 باغ با جمله درختان ز خزان خشک شدند ز چه باغی تو که همچون گلتر میخندی
7 تو چو ماهی و عدو سوی تو گر تیر کشد چو مه از چرخ بر آن تیر و سپر میخندی
8 بوی مشکی تو که بر خنگ هوا میتازی آفتابی تو که بر قرص قمر میخندی
9 تو یقینی و عیان بر ظن و تقلید بخند نظری جمله و بر نقل و خبر میخندی
10 در حضور ابدی شاهد و مشهود تویی بر ره و ره رو و بر کوچ و سفر میخندی
11 از میان عدم و محو برآوردی سر بر سر و افسر و بر تاج و کمر میخندی
12 چون سگ گرسنه هر خلق دهان بگشادهست تویی آن شیر که بر جوع بقر میخندی
13 آهوان را ز دمت خون جگر مشک شدهست رحمت است آنک تو بر خون جگر میخندی
14 آهوان را به گه صید به گردون گیری ای که بر دام و دم شعبده گر میخندی
15 دو سه بیتی که بماندهست بگو مستانه ای که تو بر دل بیزیر و زبر میخندی