- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه میشدگر نمیزد اینقدر رنج نفس هستی مرا رسوای عالم کرد این شهرت هوس هستی
2 شرار جسته از سنگ انفعالش چشم میپوشد به این هستیکه من دارم نمیخواهد نفس هستی
3 گر اقبال هوس را عزتی میبود در عالم قضا از شرم کم میبست بر مور و مگس هستی
4 هوای عافیت صحرای مانوس عدم دارد نمیسازد عزیزان، با مزاج هیچکس هستی
5 غریب است ازگرفتاران، غم تن پروری خوردن حذر زبن دانه و آبیکه دارد در قفس هستی
6 تو بر جمعیت اسباب مغروری و زبن غافل که آخر میبرد در آتشت زین خار و خس هستی
7 خروش الرحیلی بشنو و از جستجو بگذر سراغکاروان دارد در آواز جرس هستی
8 نبودی، آمدی و میروی جایی که معدومی زمانی شرم باید داشتن زین پیش و پس هستی
9 مزاری راکه میبینم دل از شوق آب میگردد خوشا جمعیت جاوبد و ذوق بینفس هستی
10 تظلم در عدم بهر چه میبرد آدمی بیدل درین حرمان سرا میداشت گر فریادرس هستی