چه شد گر کفر زلفت شد بلای از فیض کاشانی غزل 777

فیض کاشانی

فیض کاشانی

فیض کاشانی

چه شد گر کفر زلفت شد بلای دین

1 چه شد گر کفر زلفت شد بلای دین پریشانی گهی بر هم زند آئین

2 ز هر موئی هزاران دل فرو ریزد به جنبانی خدا را طرهٔ مشگین

3 پریشانست در سودای آن بس دل دلم سهلست اگر زان زلف شد غمگین

4 بگردن پیچم آن طره یا بازو اسیر و بنده‌ام گر آن کنی ور این

5 بود دلها از آن آشفته و در تاب تو خواه آشفته سازش خواه کن پرچین

6 به بویش کی رسد مشگ ختن حاشا ز عطرش وام می‌گیرد خطا و چین

7 شب یلداست خورشیدی در آن پنهان ز هر چینش نماید ماه با پروین

8 نمی‌یارم سخن از طول آن گفتن که طول آن گذشت از چین و از ماچین

9 نهایت چون ندارد وصف زلف تو درین سودا سخن را فیض کن سرچین

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر