-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه شد گر کفر زلفت شد بلای دین پریشانی گهی بر هم زند آئین
2 ز هر موئی هزاران دل فرو ریزد به جنبانی خدا را طرهٔ مشگین
3 پریشانست در سودای آن بس دل دلم سهلست اگر زان زلف شد غمگین
4 بگردن پیچم آن طره یا بازو اسیر و بندهام گر آن کنی ور این
5 بود دلها از آن آشفته و در تاب تو خواه آشفته سازش خواه کن پرچین
6 به بویش کی رسد مشگ ختن حاشا ز عطرش وام میگیرد خطا و چین
7 شب یلداست خورشیدی در آن پنهان ز هر چینش نماید ماه با پروین
8 نمییارم سخن از طول آن گفتن که طول آن گذشت از چین و از ماچین
9 نهایت چون ندارد وصف زلف تو درین سودا سخن را فیض کن سرچین