- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 آنچه در پرده بد از پرده به در میدیدم پردهای کز سلف آید به نظر میدیدم
2 واندر آن پرده، بسی نقش و صور میدیدم بارگههای پر از زیور و زر میدیدم
3 یک به یک پادشهان را به مقر میدیدم همه بر تخت و همه، تاج به سر میدیدم
4 همه با صولت و با شوکت و فر میدیدم صف به صف لشکر با فتح و ظفر میدیدم
5 وز سعادت همه سو، ثبت اثر میدیدم و آن اثرها، ثمر علم و هنر میدیدم
6 جمله را باز، چو دوران به گذر میدیدم هر شهی را ز پس شاه دگر میدیدم
7 چونکه ناگاه به بستان، سر خر میدیدم یزدگرد، آخر آن پرده پکر میدیدم
8 شاه و کشور همه، در چنگ خطر میدیدم زآن میان نقش، از آن پس ز عمر میدیدم
9 نه ز کسری خبری، نی طاقی وآن خرابه به خرابی باقی
10 این همه واهمه، چون رخنه در اندیشه نمود اندر اندیشه من بیخ جنون ریشه نمود
11 وآن جنونی که ز فرهاد، طلب تیشه نمود سر پر شور مرا نیز، جنون پیشه نمود
12 بگرفتم ره صحرا و روان شدم از خانه سوی قبرستان