1 کاری که ورای کفر و دین میدانم آن دوستی تست یقین میدانم
2 در حلق من آن سلسله کانداختهاند هرگز نشود گسسته این میدانم
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 اگر دردت دوای جان نگردد غم دشوار تو آسان نگردد
2 که دردم را تواند ساخت درمان اگر هم درد تو درمان نگردد
1 به گل بلبل همی گفت ای دل افروز چراغ مهربانی را برافروز
2 بیا کامشب شب ناز و نیاز است چو زلف ماهرویان شب دراز است
1 این سیرین گفت جانم در جسد بر کسی هرگز نبرد الحق حسد
2 زانکه نیست از دو برون حال ای اخی یا بهشتیست این کس ویا دوزخی
1 ترا در علم معنی راه دادند بدستت پنجهٔ الله دادند
2 ترا از شیر رحمت پروریدند براه چرخ قدرت آوریدند
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به