- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه آوردم از بصره دانی عجب حدیثی که شیرین تر است از رطب
2 تنی چند در خرقه راستان گذشتیم بر طرف خرماستان
3 یکی در میان معده انبار بود ز پر خواری خویش بس خوار بود
4 میان بست مسکین و شد بر درخت وز آنجا به گردن در افتاد سخت
5 نه هر بار خرما توان خورد و برد لت انبان بد عاقبت خورد و مرد
6 رئیس ده آمد که این را که کشت؟ بگفتم مزن بانگ بر ما درشت
7 شکم دامن اندر کشیدش ز شاخ بود تنگدل رودگانی فراخ
8 شکم بند دست است و زنجیر پای شکم بنده نادر پرستد خدای
9 سراسر شکم شد ملخ لاجرم به پایش کشد مور کوچک شکم
10 برو اندرونی به دست آر، پاک شکم پر نخواهد شد الّا به خاک