چه کرده ام که دگر بدگمان از اسیر شهرستانی غزل 445

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

چه کرده ام که دگر بدگمان نمی گردد

1 چه کرده ام که دگر بدگمان نمی گردد ز پا درآمدم و سرگران نمی گردد

2 به یاد چشم که می می کشم چه می گویم چه گفتگوست که دام زبان نمی گردد

3 حریف منت عمر دوباره نیست کسی غنیمت است که پیری جوان نمی گردد

4 کدام لاله چه گل از چمن چه می خواهد چرا دچار خود ای دوستان نمی گردد؟

5 گذشته است به خاکم بهار جلوه دوست چه آرزو که به خاطر جوان نمی گردد

6 گمان آینه دارد به پاره پاره دل ز گریه ام چقدر مهربان نمی گردد

7 به گریه ام چقدر ناز می فروشد اسیر دلی که زخمی راز نهان نمی گردد

عکس نوشته
کامنت
comment