- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 به نام ایزد! چه رویست این؟ که حیرانند ازو حوران چنین شیرین نباشد در سپاه خسرو توران
2 دلم نزدیک آن آمد که: از درد تو خون گردد ولی پوشیده میدارم نشان دردش از دوران
3 بخندی چون مرا بینی که: خون میگریم از عشقت ز مثل این خرابیها چه غم دارند معموران؟
4 چو شاخ گل زر عنایی بهر دستی همی گردی دریغ آمد مرا شمعی چنین در دست بینوران
5 تو چندین شکر از تنگ دهان خود فرو ریزی ندانستی که: از گرمی بجوش آیند محروران؟
6 طبیب خفتهٔ ما را همی باید خبر کردن که: امشب ساعتی بر هم نیامد چشم رنجوران
7 ز نوش حقهٔ لعل تو چون شهدی طلب داردم رقیبانت همی جوشند گرد من چو زنبوران
8 نظر بر منظر خوب تو تا کردم، دل خود را تهی میدارم از سودای دلبندان و منظوران
9 مدار از اوحدی امید دینداری و مستوری که عشقت پرده بر خواهد گرفت از کار مستوران