1 آنچه افتاد چند بار مرا پند نگرفتم ای فلان که منم
2 آنچه هستم چرا نمیگویم گفتم ای خام قلتبان که منم
3 شدهام سیر زین جهان زیراک نیست خیری در این جهان که منم
4 که مرا هیچکس نمیداند داند ایزد مرا چنان که منم
1 ما به غم خو کردهایم ای دوست ما را غم فرست تحفهای کز غم فرستی نزد ما هردم فرست
2 جامه هامان چاک ساز و خانههامان پاک سوز خلعههامان درد بخش و تحفههامان غم فرست
1 کار گیتی را نوائی مانده نیست روز راحت را بقایی مانده نیست
2 زان بهار عافیت کایام داشت یادگار اکنون گیایی مانده نیست
1 در این عهد از وفا بوئی نمانده است به عالم آشنارویی نمانده است
2 جهان دست جفا بگشاد آوخ وفا را زور بازویی نمانده است