خلاف شرط محبت چه مصلحت از سعدی شیرازی غزل 540

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی

1 خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی

2 گرفتمت که نیامد ز روی خلق آزرم که بی‌گنه بکشی از خدا نترسیدی

3 بپوش روی نگارین و موی مشکین را که حسن طلعت خورشید را بپوشیدی

4 هزار بیدل مشتاق را به حسرت آن که لب به لب برسد جان به لب رسانیدی

5 محل و قیمت خویش آن زمان بدانستم که برگذشتی و ما را به هیچ نخریدی

6 هزار بار بگفتیم و هیچ درنگرفت که گرد عشق مگرد ای فقیر و گردیدی

7 تو را ملامت رندان و عاشقان سعدی دگر حلال نباشد که خود بلغزیدی

8 به تیغ می‌زد و می‌رفت و باز می‌نگریست که ترک عشق نگفتی سزای خود دیدی

عکس نوشته
کامنت
comment