-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی
2 گرفتمت که نیامد ز روی خلق آزرم که بیگنه بکشی از خدا نترسیدی
3 بپوش روی نگارین و موی مشکین را که حسن طلعت خورشید را بپوشیدی
4 هزار بیدل مشتاق را به حسرت آن که لب به لب برسد جان به لب رسانیدی
5 محل و قیمت خویش آن زمان بدانستم که برگذشتی و ما را به هیچ نخریدی
6 هزار بار بگفتیم و هیچ درنگرفت که گرد عشق مگرد ای فقیر و گردیدی
7 تو را ملامت رندان و عاشقان سعدی دگر حلال نباشد که خود بلغزیدی
8 به تیغ میزد و میرفت و باز مینگریست که ترک عشق نگفتی سزای خود دیدی