- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه گشتاسپ آن دید برکاشت اسپ بدو اندر آمد چه آذرگشسپ
2 بزد گرزه بر سر اسپ اوی بخاک اندر آمد سر ماهروی
3 برآمد به تندی و برداشت تیغ بغرید برسان غرنده میغ
4 فروشد ز بر شاهزاده چه تیر ببازید چنگ و گرفتش چو شیر
5 برآوردش از جا و بنهاد پست دو دست از قفا مادرش را به بست
6 به پهلو زبان گفت جاماسپ شاد به بانوی لهراسپ کای ماهزاد
7 چنان کن کت از سر نیفتد کلاه رخت بیند این ترک پرخاشخواه
8 بداند که بانوی ایران توئی که زینگونه در رزم شیران توئی
9 تو را پیش ارجاسپ شاه آورد سر ما به خاک سیاه آورد
10 چو بشنید گشتاسپ آن گفتگوی دلش گشت تند و برافروخت روی
11 بدانست کان مرد جاماسپ است که فرزانه دستور لهراسپ است
12 سوار دگر هست خود مادرش بزد دست و برداشت خود از سرش
13 چنین گفت که ای مادر مهرجوی دل از غم بپرداز و بفروز روی
14 منم گرد گشتاسپ کایم ز راه بیاری فرخنده لهراسپ شاه
15 بپرسید از شاه گشتاسپ باز چنین پاسخش داد جاماسپ باز
16 که بگریخت ز ارجاسپ لهراسپ شاه ز کین بلخ را کرد خاک سیاه
17 زریر برادرت آن خردسال ببردند ترکان و اوژن سکال
18 چه بشنید گشتاسپ برداشت آه سوی سیستان برد از کین سپاه