1 از چه می افتد از برای خدای آخر این قدر می توان دانست
2 کاثر هر قران که نحسان راست خاص در جامع سپاهانست
3 و آنچه از افتران سعدینست اثر آن بقم و کاشانست
4 تا بدانی که ترهاتست این همه تقدیر و حکم یزدانست
1 شب نیست کم ز هجر تو صد غم نمی رسد اشکم بچار گوشۀ عالم نمی رسد
2 اندر تو کی رسم؟ که نسیم سحرگهی در گرد آن کلالۀ پر خم نمی رسد
1 باز ما را رخ زیبای تو در کار آورد با زمان بند کمند تو گرفتار آورد
2 هوسم بود که چون غنچه گریزم در خود بازم از پوست برون آن گل رخسار آورد
1 رخی چنان که ز خورشید و ماه نتوان کرد خطی چنان که ز مشک سیاه نتوان کرد
2 چگونه بوسه توان زد برای رخ نازک که از لطیفی در وی نگاه نتوان کرد