1 دل در جسد شبهه عبارت چه نماید آیینهٔ روشن شب تارت چه نماید
2 خورشیدی و یک ذره نسنجید یقینت هستی به توزبن بیش عبارت چه نماید
3 زحمت مکش از هیأت افلاک و نجومش اندیشهٔ تصویر به خارت چه نماید
4 عالم همه نقش پر طاووس خیال است اینجا دگر از رنگ بهارت چه نماید
5 تمثال خیالیکه نه رنگست و نه بویش گیرم شود آیینه دچارت چه نماید
6 با این رم فرف:،که نگه بستن چشم است شرم آینهدارست شرارت چه نماید
7 بر عالم بیساخته صنعت نتوان یافت مهتابکتان نیست زتارت چه نماید
8 وضع طلب آیینهٔ آثار صداع است خمیازه به جز شکل خمارت چه نماید
9 مقدار جسد فهم کن و سعی معاشش خاک از تک و پو غیر غبارت چه نماید
10 یک غنچه نقاب از چمن دل نگشودی ی بیبصر آن لالهعذارت چه نماید
11 گاهی تو و ما، گاه من و اوست دلیلت تحقیقگر این است عبارت چه نماید
12 بیدل بهگشاد مژه هیچت ننمودند تا بستن چشم آخرکارت چه نماید
دیدگاهها **