- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه دعوی میکنی ای غنچه با لعل گهربارش چه می گویی اگر خواهند از تو لطف گفتارش
2 مکن تصویر آن قامت مصور می شوی رسوا چه می آید ز دستت از تو گر خواهند رفتارش
3 ز رشک او کدورتهاست ای آیینه در طبعت دل خود صاف کن تا بهره یابی ز دیدارش
4 چه قدرست این که از هر جا قدم برداشته آن مه فتاده آفتاب و بر زمین مالیده رخسارش
5 چو طبع نازکش آزار من خواهد منال ای دل مکن کاری که آزاری رسد از منع آزارش
6 نجات دل ز دام غم خط او می دهد زانرو خط آزادیش خوانند دلهای گرفتارش
7 نهفتم پیش یار از طعنه اغیار درد دل عجب درد دلی دارم که ممکن نیست اظهارش
8 ز بهبود فضولی گر کنم قطع نظر شاید که میبینم نخواهد برد جان از چشم بیمارش