-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دل بشد از دست دوست را به چه جویم نطق فروبست، حال دل به چه گویم
2 نیست کسم غمگسار، خوش به که باشم هست غمم بیکنار لهو چه جویم
3 چون به در اختیار نیست مرا بار گرد سرا پردهٔ مراد چه پویم
4 زخم بلا را چو کعبتین همه چشمم زنگ عنا را چو آینه همه رویم
5 از در من عافیت چگونه درآید چون نشود پای محنت از سر کویم
6 بس که شدم کوفته در آتش اندوه گوئی مردم نیم که آهن و رویم
7 تیره شد آبم ز بس درنگ در این خاک کاش اجل سنگ بر زدی به سبویم
8 بخت ز من دست شست شاید اگر من نقش امید از رخ مراد بشویم
9 چون دل خود را به غم سپارم ازین روی دشمن خاقانیم مگر که نه اویم