1 چه گویم گردش گردون دون را که خس را سر بر اوج آسمان برد
2 خردمندان و مردم زادگان را ز بهر نانشان آب از رخان برد
3 خسیسی چند را داده ست توفیق که ننگ آید مرا خود نامشان برد
1 نالهٔ دلسوز نی شرح غمی بیش نیست گرچه سرودی خوش است لیک دمی بیش نیست
2 توسن توفیق را پای طلب در گل است ورنه ز ما تا به دوست جز قدمی بیش نیست
1 که میداند میِ شوق از چه جام است به جز چشمت که او مست مدام است
2 شراب ار با تو نو شد دل حلال است وگرنه این صفت بر وی حرام است
1 با شمع چو گفتم که نشان غم دل چیست از سوزِ دل سوخته آهی زد و بگریست
2 گیرم که شوم ز آب خِضر زندهٔ جاوید چون خاک نشد در ره تو خاک بر آن زیست