1 بی معرفت سخن مسلسل چه کنم بی قوت عقل نکته را حل چه کنم
2 خواهم خود را درست بینم لیکن آیینه کج است و دیده احول چه کنم
1 رخ چو عید تو دل برد بهر قربان را ازین نشاط به یکجا دو عید شد جان را
2 مرا تو عیدی و از انتظار تو امشب به دیده آب نبود این دو طفل گریان را
1 ای باد، برقع برفگن آن روی آتشناک را وی دیده گر صفرا کنم آبی بزن این خاک را
2 ای دیده کز تیغ ستم ریزی همی خون دمبدم یا جان من بستان ز غم، یا جان ده این غمناک را
1 ای به بدی کرده باز چشم بدآموز را بین به کمین گاه چرخ ناوک دلدوز را
2 هر چه رسد سر بنه زانکه مسیر نشد نیکوی آموختن چرخ بدآموز را