1 بیروی تو مژگان چه نگارد به سرانگشت چشمیستکه باید به در آرد به سرانگشت
2 چون نی زتنگ مایگی درد به تنگیم تا چند نفس ناله شمارد به سرانگشت
3 شادمکه به زحمتکدهٔ عالم تدبیر بیناخنیام عقده ندارد به سرانگشت
4 مشق خط بیپا و سرمسبحه شماریست کاش آبلهای نقطه گذارد به سرانگشت
5 در طبع جهان حرکت بیخواست خراشید آن کیست که اندیشه گمارد به سرانگشت
6 از حاصلگل چیدن این باغ ندیدیم جز ناخن فرسودهکه دارد به سرانگشت
7 عمریستکه دررنگ چمن شور شکستیست کو غنچهکهگلگوش شمارد به سرانگشت
8 از معنی زنهار من آگاه نگشتی تا چند چو شمع آینهکارد به سرانگشت
9 تقلید محال است برد لذت تحقیق نعمت چو زبان بر نگوارد به سرانگشت
10 ای بیکسی این بادیهٔ یأس ندارد خاری که سر آبله خارد به سرانگشت
11 بیدل ز جهان محو شد آثار مروت امروز به جز موکهگذارد به سرانگشت