- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 چه رنگهاست که آن شوخ دیده نامیزد که تا مگر دلم از صحبتش بپرهیزد
2 گهی ز طیره گری نکتهای دراندازد گهی به بلعجبی فتنهای برانگیزد
3 به هیچ وقت به بازی کرشمهای نکند که صد هزار دل از غمزه درنیاویزد
4 گهی کزو به نفورم بر من آید زود گهش چو خوانم با من به قصد بستیزد
5 ز بهر خصم همی سرمه سازد از دیده چو دود یافت ز بهر سنایی آمیزد
6 خبر ندارد از آن کز بلاش نگریزم که هیچ تشنه ز آب فرات نگریزد
7 هزار شربت زهر ار ز دست او بخورم ز عشق نعرهٔ «هل من مزید» برخیزد
8 نه از غمست که چشمم همی ز راه مژه هزار دریا پالونهوار میبیزد
9 به هر که مردم چشمم نگه کند جز از او جنایتی شمرد آب ازان سبب ریزد
10 جواب آن غزل خواجه بو سعید است این «مرا دلیست که با عافیت نیامیزد»