1 مصور نگهت ساغر چه رنگ زند مگر جنون کند و خامه در فرنگ زند
2 چنینکه نرگست از ناز سرگران شده است ز سایهٔ مژه ترسم به سرمه سنگ زند
3 به گلشنی که چمن در رکاب بخرامی حنا ز دست تو گیرد گل و به رنگ زند
4 ز سعی خاک به گردون غبار نتوان برد به دامن تو همان دامن تو چنگ زند
5 دل گرفتهٔ ما قابل تصرف نیست کسی چه قفل بر این خانههای تنگ زند
6 گشودن مژه مفت نفسشماری ماست شرر دگر چهقدر تکیه بر درنگ زند
7 جهان ادبگه دلهاست بینفس میباش مباد آینهای زین میانه زنگ زند
8 دل شکسته جنون بهانهجو دارد که رنگ اگر شکنم شیشه بر تُرنگ زند
9 نمودهاند ز دست نوازش فلکم دمی که گاه غضب بر زمین پلنگ زند
10 ز خویش غیر تراشیدهای، کجاست جنون که خندهای به شعور جهان بنگ زند
11 به ساز عجز برآ عذرخواه آفت باش هجوم آبله کمتر به پای لنگ زند
12 ز بیدلی قدح انفعال سودایم به شیشهایکه ندارمکسی چه سنگ زند
دیدگاهها **