- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 این چه شمع است که در مجلس مستان برپاست وین چه شور است که از باده پرستان برخاست
2 این چه نور است که اندیشه در و حیران است آن نه روی است که آن آینه لطف خداست
3 دی به سودای تو در باغ گذر می کردم راستی سرو به بالای تو می ماند راست
4 من و پروانه اگر چند در آتش باشیم کار پروانه که از شمع جدا نیست جداست
5 گرچه از زلف توام شام بلا روی نمود هم ز حسنش اثر صبح سعادت پیداست
6 کی به دست من درویش فتد خاک رهت زان که یک ذرّه از آن ملک دو دنیاش بهاست
7 برود جان جلال از تن و عشقت نرود تازه آن گلبن عشقی که چنین پابرجاست