چه سود خاطر ما را به از اوحدی مراغه‌ای غزل 837

اوحدی مراغه‌ای

آثار اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟

1 چه سود خاطر ما را به جانبت نگرانی؟ که ما ز عشق تو زار و تو عاشق دگرانی

2 نشسته‌ام که بجویی مرا، خیال نگه کن مگر به روز بیاییم و گرنه کی تو بخوانی؟

3 ز دوری تو چنان گشته‌ام ضعیف و شکسته که گر ز دور ببینی مرا، تو باز ندانی

4 تو آفتاب و من آن ذره‌ام ز پرتو مهرت که از دریچه درآیم، گرم ز کوچه برانی

5 مرا به عشق تو دشمن چرا معاف ندارد؟ گناه چیست کسی را؟ محبتست و جوانی

6 ز راه دور دویدم برت، ستیزه رها کن غریبم آید از آن رخ، که بر غریب دوانی

7 اگر به کوی تو آییم ساعتی به تماشا سبک مدو به شکایت، که میبرم گرانی

8 بدین صفت که من آویختم به چنبر زلفت اگر دو هفته بمانم ز چنبرم نرهانی

9 چو بر سفینهٔ دل‌نقش صورت تو نبشتم بسان صورت پاک تو پر شدم ز معانی

10 به پیش دوست دریغا! که قدر خاک ندارد حدیث من، که چو آبی همی رود ز روانی

11 شکسته شد تنت، ای اوحدی، ز بار غم او نگفتمت: ز پی او مرو،که زود بمانی؟

عکس نوشته
کامنت
comment